سکوت

این روزهازیادی ساکت شده ام

نمیدانم چرا

حرفهایم به جای گلو از چشمانم بیرون می اید.....

[+] نوشته شده توسط OMID در 10:18 قبل از ظهر | |

خدا

خدایا تو را غریب دیدم غریبانه غریبت شدم

تو را بخشنده پنداشتم گنه کار شدم

تورا وفا داردیدم هر کجا که رفتم بازگشتم 

تورا گرم دیدم در سردترین لحظه ها به سراغت امدم

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟؟؟

[+] نوشته شده توسط OMID در 10:0 قبل از ظهر | |

yas

تقديم به طرفداران ياس......

[+] نوشته شده توسط OMID در 10:8 قبل از ظهر | |

باران

دمش گرم...

باران را می گویم....

به شانه ام زد وگفت خسته شدی؟؟؟

امروز را تو استراحت کن من به جایت میبارم...

[+] نوشته شده توسط OMID در 5:12 بعد از ظهر | |

دلنوشته

این شب ها شب های عاشقی

خواب به چشمانم نمی اید همان کابوس همیشگی

این شب ها شب های دلتنگی

میدانم نمیدانی...سخت است این راه زندگی

[+] نوشته شده توسط OMID در 2:6 بعد از ظهر | |

دلنوشته

گاهی مجبورم به ارامش عمیق سنگ حسادت کنم...

چقدر خیالش اسوده است...

چه قدرتحمل سکوتش طولانیست.....

[+] نوشته شده توسط OMID در 1:30 بعد از ظهر | |

دلنوشته

گاهی دلت میخواهد همه بغضات از توی نگاهت خونده بشن

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری

اما یک نگاه گنگ تحویل میگیری یاجمله ای مثل چیزی نشده!!

اونجاست که بغضت روبا لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی نه هیچی.......

[+] نوشته شده توسط OMID در 1:16 بعد از ظهر | |

دلتنگی

نمیدانستم دلتنگی دل نازکم میکند...

انقدر که به هربهانه ی کوچکی چانه ام بلرزد و چشمانم پر ...

نمیدانستم نبودنت کودکم میکند  انقدر که ساعت ها گوشه ای بشینم وبا همه قهر که چرا نیستی ...چرا؟؟؟؟

[+] نوشته شده توسط OMID در 1:8 بعد از ظهر | |